آخرین مطالب
پيوندها
سلام عزیزم. خوبی؟ نويسندگان سامان من سرگرمی - اس ام اس - معما
روزی که شنیدم بخشنامه بازنشستگی پیش از موعد اومده که همکارا با ۲۵ سال سابقه باز نشسته میشن.کلی خوشحال شدم.
گفتم افتخار باز نشستگی افتخار کمی نیست.یه روز رفتم اداره مون! توی راهروی اداره، مسئول آموزش متوسطه رو دیدم. گفتم منم میخوام بازنشسته بشم ، حقمه! گفت هنوز چیزی برای ما نیومده ما هم کاملا بی اطلاعیم از شما می شنویم و از اینا .... ته دلم خالی شد فهمیدم از ما بهترون در نوبتن !!!
رفتم اتاق کار گزینی.به مسئول کار گزینی که از اقوام و آشنایان من هم بود خواسته مو گفتم ایشون دیگه اظهار بی اطلاعی نکردن .ولی گفتن با من تنها نیست ما چند نفریم که در این مورد تصمیم می گیریم برو پیش معاون و رئیس و مسئول ارزشیابی و مسئول آموزش متوسطه!گفتم خب و باهاش خداحافظی کردم .
اول رفتم اتاق مسئول ارزشیابی . ایشون گفتن، اشتباه نکنی و خودتو باز نشسته کنیا!!!!بعدا ضرر می کنی !! پنج سال که چیزی نیست !خداحافظی کردم و یه تقاضا نوشتم و رفتم اتاق معاون اداره تقدیمش کردم .ایشون گفتن نیرو کم داریم نمیشه!!!گفتم من دیگه نمی تونما اون وقت نگید چرا کار نمیکنی ؟ خندید و منم خداحافظی کردم. با خودم گفتم هرجور شده باید بازنشسته بشم .رفتم پیش رئیس اداره .اونم هیچی نگفت فقط خندید. ......
بعد از اون روز هر از چند گاهی می رفتم اداره و تقاضامو مطرح می کردم ولی هر دفعه محکم تر از دفعه ی قبل سرمو به طاق می کوبیدن !!! قهر کردم و تا اول مهر به اداره نرفتم .... اول مهر رفتم مدرسه. همکارام با تعجب به من نگاه کردن و گفتن پس تو هنوز اینجایی؟اونا که شرایط تو رو داشتن باز نشسته شدن .گفتم مثلا کیا؟ گفتن خواهر مسئول آموزش متوسطه - خانم رئیس اداره – خود معاون اداره – و......
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : محمدرضا
معلم پای تخته داد می زد. صورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود، ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند!.... وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد!.. .برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان ،تساوی های جبری را نشان می داد؟ با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود،تساوی را چنین بنوشت: «یک با یک برابر است...» از میان جمع شاگردان یکی برخاست ، همیشه یک نفر باید بپا خیزد، به آرامی سخن سر داد:تساوی اشتباهی فاحش و محض است... معلم، مات بر جا ماند.و او پرسید:اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت .معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود. و او با پوزخندی گفت:اگر یک فرد انسان واحد یک بود،آنکه زور وزر به دامن داشت بالا بود وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود...؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،آنکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت ، بالا بود؟ وان سیه چرده که می نالید، پایین بود...؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،این تساوی زیر و رو می شد ! حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود،نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟یک اگر با یک برابر بودپس که پشتش زیر بار فقر خم می شدیا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ یک اگر با یک برابر بودپس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟معلم ناله آسا گفت:ــ بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:..... |