آخرین مطالب
پيوندها
سلام عزیزم. خوبی؟ نويسندگان سامان من سرگرمی - اس ام اس - معما
یک شنبه 2 بهمن 1398برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : محمدرضا
شهر هرت کجاست؟ تا بحال اصطلاح شهر هرت رو زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟ - شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب. شهر هرت جايي است كه ........... خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست . پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : محمدرضا
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟! موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه : والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت! دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : محمدرضا
روزی که شنیدم بخشنامه بازنشستگی پیش از موعد اومده که همکارا با ۲۵ سال سابقه باز نشسته میشن.کلی خوشحال شدم. یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : محمدرضا
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : محمدرضا
از شر پشه ها و حشرات موذی در فصل گرم خلاص شوید شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : محمدرضا
ســـــــــال ۱۳۹۱ مــــــبـــارکـــــــــ بـــــــــــاد
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 22:42 :: نويسنده : محمدرضا
دلـت را بتـکان ... یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : محمدرضا
روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد . دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت . از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود...
پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 6:3 :: نويسنده : محمدرضا
کلاغ و طوطی هر دو زشت و سیاه آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد، کلاغ هم راضی به رضای خدابود. اکنون طوطی در قفس است و کلاغ آزاد.... به سلامتی کلاغ که آزادی رو به زیبایی ترجیح داد!!!!!
پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 6:1 :: نويسنده : محمدرضا
شخصیت های این متن واقعی هستند. ولی نام مستعار دارند. همه معلمین دبیرستان مطهری یا دارای کار شناسی ارشد هستند. ویا از همکاران با تجربه و با سابقه. دبیر فیزیک ،دبیر ریاضی ، دبیر شیمی ، دبیر زیست ،دبیر زبان عربی،دبیر علوم اجتماعی ،دبیر زبان خارجه ،دبیر ادبیات فارسی، دبیر تاریخ ،دبیر دین و زندگی . آقای مدیر هر جا می شینه اینا میگه و از نظم و سعی و تلاش آنهانیز همه جا تعریف می کنه.معلما هم انصافا خوب کار می کنن. روز اول با یک ساعت تاخیر اومد به مدرسه.بعدش هم یک ساعت زودتر کلاس را تعطیل کرد و گفت باید برم دانشگاه پیام نور انتخاب واحد کنم . ترم آخرمه ،اگه واحدامو پاس کنم لیسانس رومیگیرم!!! فردا هم با نیم ساعت تاخیر اومد با تعجب پرسید زنگ رو زدین! !! !؟؟؟؟؟من رفته بودم کافی نت هفته دوم هم به همین ترتیب گذشت ،بعضی روزا از کلاس که میومد بیرون می رفت تو شهرو نیم ساعت یا یک ساعت بعدش میومد و می گفت رفتم از کافی نت تحقیق خریدم دانش آموزا هم دیگه اعتراض می کردن و می گفتن درس نمیده و اصلا نمی پرسه!!! میگه تحقیق بیارین تا نمره تونو بدم. زنگ های راحت ،آقای عزیزی شروع می کرد به گله و شکایت ! می گفت من دوماهه که اومدم این منطقه به اندازه ی تمام ده سال سابقه ام کار کردم.می گفت در منطقه ای که بوده هرروز ساعت نه یا نه ونیم می رفتن کلاس و یک ساعت زودتر، بچه ها رو می فرستادن می رفتن خونه!!! یه روز آقای مدیر بخشنامه ی انتخاب معلم نمونه رو آوردن وگفتن که همکارا نی که می خوان شرکت کنن این مدار ک رو بیارن: (تشویقی - گواهی آموزش ضمن خدمت- تالیف... ). دبیر ریاضی شدیدا با معیار های انتخاب معلم نمونه مخالف روز بعد هم آقای عزیزی با یک پوشه مملو ازکاغذ اومد دفتر ! آقای مدیر گفت اینا چی هستن ؟ آقای عزیزی گفت اینا همه تشویقی و تحقیق!!! و تالیفن!!! یکی از معلما به شوخی گفت ما همه مون روی هم اینقدر مستندات نداریم کی اینارو تهیه کردی؟ گفت : اون موقع که تاخیر یا غیبت داشتم می رفتم از کافی نت ها می خریدم!!! چند روز بعد هم،آقای مدیر اعلام کرد که با بررسی مدارک همکاران، آقای عزیزی به عنوان معلم نمونه از این مدرسه انتخاب شد زیرا بیشترین امتیاز را داشت!! ! چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : محمدرضا
روزی که شنیدم بخشنامه بازنشستگی پیش از موعد اومده که همکارا با ۲۵ سال سابقه باز نشسته میشن.کلی خوشحال شدم.
گفتم افتخار باز نشستگی افتخار کمی نیست.یه روز رفتم اداره مون! توی راهروی اداره، مسئول آموزش متوسطه رو دیدم. گفتم منم میخوام بازنشسته بشم ، حقمه! گفت هنوز چیزی برای ما نیومده ما هم کاملا بی اطلاعیم از شما می شنویم و از اینا .... ته دلم خالی شد فهمیدم از ما بهترون در نوبتن !!!
رفتم اتاق کار گزینی.به مسئول کار گزینی که از اقوام و آشنایان من هم بود خواسته مو گفتم ایشون دیگه اظهار بی اطلاعی نکردن .ولی گفتن با من تنها نیست ما چند نفریم که در این مورد تصمیم می گیریم برو پیش معاون و رئیس و مسئول ارزشیابی و مسئول آموزش متوسطه!گفتم خب و باهاش خداحافظی کردم .
اول رفتم اتاق مسئول ارزشیابی . ایشون گفتن، اشتباه نکنی و خودتو باز نشسته کنیا!!!!بعدا ضرر می کنی !! پنج سال که چیزی نیست !خداحافظی کردم و یه تقاضا نوشتم و رفتم اتاق معاون اداره تقدیمش کردم .ایشون گفتن نیرو کم داریم نمیشه!!!گفتم من دیگه نمی تونما اون وقت نگید چرا کار نمیکنی ؟ خندید و منم خداحافظی کردم. با خودم گفتم هرجور شده باید بازنشسته بشم .رفتم پیش رئیس اداره .اونم هیچی نگفت فقط خندید. ......
بعد از اون روز هر از چند گاهی می رفتم اداره و تقاضامو مطرح می کردم ولی هر دفعه محکم تر از دفعه ی قبل سرمو به طاق می کوبیدن !!! قهر کردم و تا اول مهر به اداره نرفتم .... اول مهر رفتم مدرسه. همکارام با تعجب به من نگاه کردن و گفتن پس تو هنوز اینجایی؟اونا که شرایط تو رو داشتن باز نشسته شدن .گفتم مثلا کیا؟ گفتن خواهر مسئول آموزش متوسطه - خانم رئیس اداره – خود معاون اداره – و......
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : محمدرضا
معلم پای تخته داد می زد. صورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود، ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند!.... وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد!.. .برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان ،تساوی های جبری را نشان می داد؟ با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود،تساوی را چنین بنوشت: «یک با یک برابر است...» از میان جمع شاگردان یکی برخاست ، همیشه یک نفر باید بپا خیزد، به آرامی سخن سر داد:تساوی اشتباهی فاحش و محض است... معلم، مات بر جا ماند.و او پرسید:اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت .معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود. و او با پوزخندی گفت:اگر یک فرد انسان واحد یک بود،آنکه زور وزر به دامن داشت بالا بود وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود...؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،آنکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت ، بالا بود؟ وان سیه چرده که می نالید، پایین بود...؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،این تساوی زیر و رو می شد ! حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود،نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟ یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟یک اگر با یک برابر بودپس که پشتش زیر بار فقر خم می شدیا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ یک اگر با یک برابر بودپس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟معلم ناله آسا گفت:ــ بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:..... |