درباره وبلاگ


دوستان عزیز و یاران صمیمی به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 63
بازدید هفته : 109
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 36847
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد موسيقي براي وبلاگ

سامان من
سرگرمی - اس ام اس - معما




دلـت را بتـکان ...


غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان...

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتدحالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...!کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد...

دلت سبک شد؟حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...



خـانه تـکانی دلـت مبـارک
 



یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 20:40 ::  نويسنده : محمدرضا

شخصیت های این متن واقعی هستند. ولی نام مستعار دارند.

همه معلمین دبیرستان مطهری یا دارای کار شناسی ارشد هستند. ویا از همکاران با تجربه و با سابقه. دبیر فیزیک ،دبیر ریاضی ، دبیر شیمی ، دبیر زیست ،دبیر زبان عربی،دبیر علوم اجتماعی ،دبیر زبان خارجه ،دبیر ادبیات فارسی، دبیر تاریخ ،دبیر دین و زندگی . آقای مدیر هر جا می شینه اینا میگه و از نظم و سعی و تلاش آنهانیز همه جا تعریف می کنه.معلما هم انصافا خوب کار می کنن.
....یک هفته از سال تحصیلی گذشته بود که هنوز دبیر جغرافی نداشتیم.آقای عزیزی دبیر انتقالی از منطقه محروم به عنوان دبیر جغرافی اومد و کلاس ها را برداشت.

روز اول با یک ساعت تاخیر اومد به مدرسه.بعدش هم یک ساعت زودتر کلاس را تعطیل کرد و گفت باید برم دانشگاه پیام نور انتخاب واحد کنم . ترم آخرمه ،اگه واحدامو پاس کنم لیسانس رومیگیرم!!!

فردا هم با نیم ساعت تاخیر اومد با تعجب پرسید زنگ رو زدین! !!  !؟؟؟؟؟من رفته بودم کافی نت کار داشتم. باز فردا ی اون روز نیز همینطور...هفته اول خیلی به آقای عزیزی سخت گذشت .

هفته دوم هم به همین ترتیب گذشت ،بعضی روزا از کلاس که میومد بیرون می رفت تو شهرو نیم ساعت یا یک ساعت بعدش میومد و می گفت رفتم از کافی نت تحقیق خریدم!!! مدیر و معاونین خیلی حرص می خوردن ولی با فروتنی گذشت می کردن.ولی آقای عزیزی اصلا خودش را تغییر نمی داد!...چند بار هم مدیر بهش اعتراض کرد که معلما وساطت کردن و نذاشتن به جای باریک تری برسه .

دانش آموزا هم دیگه اعتراض می کردن و می گفتن درس نمیده و اصلا نمی پرسه!!!   میگه تحقیق بیارین تا نمره تونو بدم.

زنگ های راحت ،آقای عزیزی شروع می کرد به گله و شکایت ! می گفت من دوماهه که اومدم این منطقه به اندازه ی تمام ده سال سابقه ام کار کردم.می گفت در منطقه ای که بوده هرروز ساعت نه یا نه ونیم می رفتن کلاس و یک ساعت زودتر، بچه ها رو می فرستادن می رفتن خونه!!!و حسابی ازنظم  این مدرسه شکایت داشت!

یه روز آقای مدیر بخشنامه ی انتخاب معلم نمونه رو آوردن وگفتن که همکارا نی که می خوان شرکت کنن این مدار ک رو بیارن: (تشویقی - گواهی آموزش ضمن خدمت- تالیف... ).

دبیر ریاضی شدیدا با معیار های انتخاب معلم نمونه مخالف بود و حاضر نشد فرم پرکند .می گفت اینا همه کاغذ بازیه ،تالیفی که پول بدیم از کافی نت بخریم تالیف نیست!تشویقی هم که معلومه به کیا میدن!!!اکثر معلما هم با دبیر ریاضی موافق بودند و می گفتن که معیار ها باید تغییر کنن.آقای اکبری دبیر ادبیات که بیشترین سابقه کار رو بیشترین امتیاز رو داشت گفت من شرکت می کنم.چند تا از معلم ها هم گفتند شاید فرم راپرکنن.

 روز بعد هم آقای عزیزی با یک پوشه مملو ازکاغذ اومد دفتر ! آقای مدیر گفت اینا چی هستن ؟ آقای عزیزی گفت اینا همه  تشویقی و تحقیق!!! و تالیفن!!! یکی از معلما به شوخی گفت ما همه مون روی هم اینقدر  مستندات نداریم کی اینارو تهیه کردی؟ گفت : اون موقع که تاخیر  یا غیبت داشتم می رفتم از کافی نت ها می خریدم!!!یکی دیگه از همکارا پرسید : تشویق ها را کی به تو داده ؟گفت :(اینارو از وزیر و معاوناش بگیر تا مدیر کل و رئیس آموزش و پرورش منطقه و استاندار و فرماندار و شهردار و ... )به من دادن!!!می گفت هزار ساعت گواهی ضمن خدمت دارم ولی صد ساعت هم در کلاس ها شرکت نداشتم.!!دوستان لطف میکردن به جای من حاضری می زدن .امتحانشم که تقلب می کردیم.!!!

چند روز بعد هم،آقای مدیر اعلام کرد که با بررسی مدارک همکاران، آقای عزیزی به عنوان معلم نمونه از این مدرسه انتخاب شد زیرا بیشترین امتیاز را داشت!! !



چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : محمدرضا

معلم پای تخته داد می زد.

صورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود،

ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند!....

وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد!..

.برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان ،تساوی های جبری را نشان می داد؟

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود،تساوی را چنین بنوشت:

«یک با یک برابر است...»

از میان جمع شاگردان یکی برخاست ،

همیشه یک نفر باید بپا خیزد،

به آرامی سخن سر داد:تساوی اشتباهی فاحش و محض است...

معلم، مات بر جا ماند.و او پرسید:اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت .معلم خشمگین فریاد زد:

آری برابر بود.

و او با پوزخندی گفت:اگر یک فرد انسان واحد یک بود،آنکه زور وزر به دامن داشت بالا بود وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت  پایین بود...؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،آنکه صورت نقره گون  چون قرص مه می داشت ،  بالا بود؟

وان سیه چرده که می نالید،  پایین بود...؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،این تساوی زیر و رو می شد !

حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود،نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟یک اگر با یک برابر بودپس که پشتش  زیر بار فقر خم می شدیا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

یک اگر با یک برابر بودپس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟معلم ناله آسا گفت:ــ بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:.....

 

یک با یک برابر نیست!!!

 



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 21:2 ::  نويسنده : محمدرضا

 

اشكي كه بي‌صداست

 

پشتي كه بي‌پناست

 

دستي كه بسته است

 

پايي كه خسته است

 

دل را كه عاشق است

 

حرفي كه صادق است

 

شعري كه بي‌بهاست

 

شرمي كه آشناست

 

 دارايي من است


ارزاني شماست




جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, :: 11:15 ::  نويسنده : محمدرضا

 

آدما از جنس برگن

گاهی سبزن گاهی پاییزن و زردن

زمستون دیده نمیشن

تابستون سایبون سبزن

آدما خیلی قشنگن...

حیف که هر لحظه یه رنگن!!!



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 20:41 ::  نويسنده : محمدرضا

 

عشق لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست

لحظه شبنم و برگ گل یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست

لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن منه

 



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : محمدرضا

صفحه قبل 1 صفحه بعد